یکم انار رو توی دستام براش دون کردم و بهش تعارف میکنم، با دو دستانِ کوچیکش دونهها رو بر میداره امّا فقط دو تا دونه کف دستم باقی مونده. با دست راستش دونهها رو بر میداره امّا باز دوتای دیگه از دستش میفته کف دستم. این بار با دست چپ امتحان میکنه و باز هم همین اتّفاق میفته. دفعۀ سوّم که با دست راستش امتحان میکنه سه تا دونه انار کف دستم میمونه :| فکر میکردم بیخیال میشه و انارهای داخل دستش رو میخوره و بعد میاد سراغ این سهتایی که باقی مونده امّا راستش حرص بچگیش این اجازه رو بهش نمیداد.
یه فکر جدید میزنه به سرش و دونههای هر۲دستش رو نگه میداره و این بار با دهانی باز میاد سمت دستم و اون ۳تا رو با لبهاش میزنه بر بدن و میره سراغ دونههای توی هر۲دستش :|